بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

بهانه ما بهار

خداوندا سرمست شدم از این همه شیرینی

  با وجود اینکه درازای این پست تا بی نهایت ذهنم میرود، سعی میکنم کوتاه بنویسم تا خوانندگانم را خسته نکند   **بسته بیسکویت را میدهم به دستت تا با خش خشش سرگرم شوی چند دقیقه بعد اما چیزی را روی زمین میبینم شبیه بیسکویت پرس شده خوب که نگاه میکنم انگار کسی انرا گاز زده...نگاهت میکنم هنوز مشغول بازی هستی پاکت خالی بیچاره هم یک گوشه افتاده فکر کنم خیلی از مزه اش خوشت نیامده که انقدر زود از آن دل کندی ....من مانده ام چطور بازش کردی     **توی مطب دکتر هستیم انقدر کاپشن شمعی پسرک کنارت را چنگ میزنی و از خش خشش ذوق میکنی تا اخر پسرک تخس جایش را عوض میکنتد نگاهت هنوز به دنبال او و کاپشن شمعی و براق اوست واز د...
11 خرداد 1392

اولین روز مادری که مادر هستم

  کودکم امروز بیشتر از تو به یاد مادرم هستم انگار به قول او حالا که مادر شده ام بیشتر و بیشتر او را میفهمم حالا میفهمم مادر شدن یعنی چه گذشتن از خود یعنی چه اصلا فراموش کردن خود یعنی چه وقتی بعد از کلی تدارک آش دندانی و کیک و مهمانی و تمیز کاری و تزئین خانه و خلاصه کلی برو بیا فهمیدم 11 اردیبهشت ماه روز جشن دندان بهار اولین روزمادرزندگیم بوده است بیشترو بیشتر از قبل فهمیدم مادر شدن یعنی فراموش کردن خودم   مادر نازنینم حالا که مادر شده ام بند بند وجودم برای مهربانیهایت از خود گذشتگیت و زحمات بی حد وشمارت میلرزد مرا ببخش به خاطر تمام سالهایی که اینها را نفهمیدم روزت مبارک      ...
6 خرداد 1392